- انسان امروزی احساس آرامش نمیکند و بیشتر و بیشتر دچار سرگشتگی است. کار و کوشش میکند اما از فعالیتهای خود احساس بیهودگی دارد.
- در حالی که فرمانروای طبیعت شده برده ماشینی است که به دست خود ساخته است.
- پیشرفت روانشناسی در جهت جدا کردن قلمرو طبیعی از قلمرو روحی و تمرکز توجه به قلمرو اخیر نبوده، بلکه در برگشت به سنت اصول اخلاقی انسانی است که به روان و جوهر انسانی توجه داشته و معتقد است که هدف انسان این است که خودش باشد و شرط رسیدن به آن هدف نیز این است که انسان برای خویشتن باشد.
- اگر انسان باید به ارزشها ایمان داشته باشد، باید به خود و ظرفیت خود برای خوبی و بهرهوری واقف باشد.
- منشاء اقتدار منطقی صلاحیت است.
- اقتدار منطقی بر برابری مرجع قدرت و مردم عادی استوار است و تفاوت آن دو فقط در میزان معلومات و مهارت در زمینه بهخصوص است.
- در حقیقت ترس از مخالفت و نیاز به تأیید محرک منحصربهفرد و نیرومند برای ارزشهای اخلاقی است.
- انسان به اقتضای خصوصیات طبع خود فقط در صورت همبستگی و ارتباط با همنوعان خود احساس شادکامی میکند.
- عشق و محبت، نیرویی ذاتی است که آدمی به وسیله آن خود را به جهان پیوند داده، و دنیا را از آن خود میکند.
- در پهنه هنر زیستن انسان هم هنرمند است و هم محصول هنر، هم پیکرتراش است و هم سنگ مرمر، هم پزشک است و هم بیمار.
- همه چیز در نظر آدمی مهم است جز زندگی خود وی و هنر زیستن، و برای همهچیز است جز خویشتن.
- همه ارگانیسمها یک گرایش ذاتی به فعلیت بخشیدن به استعدادها و تواناییهای بالقوه خود دارند.
- خوب در اصول اومانیستیک عبارت است از تصدیق زندگی و ابراز نیروهای انسانی. و فضیلت یعنی احساس مسئولیت به هستی خویشتن. شر و بدی موجب فلجشدن نیروهای انسانی است، شر و بدی یعنی عدم مسئولیت نسبت به خود.
- ریشه تکامل آدمی در قابلیت سازگاری و کیفیتهای معینی از طبع او است که انسان را وادار میکند تا در جستجو برای شرایط بهتری که در خور نیازهای غریزی وی باشد از پا ننشیند.
- از دیدگاه آدمی فضیلت یعنی هر چه بیشتر انسان شدن.
- شادکامی خود غایت مطلوب نیست، بلکه همراهی برای تجربه است تا بر توانایی افزوده شود، در حالیکه ناتوانی با یأس و افسردگی همراه است، توانایی و ناتوانی هر دو از خصوصیات نیروهای انسان میباشند.
- روانکاوی اقدامی است در جهت پردهبرداری از حقیقت درباره خویشتن.
- هدف درمان تحلیلی جانشین کردن خرد به جای خردگریزی است.
- انسان ناتوانترین حیوان است، ولی همین ضعف بیولوژیکی مبنای قدرت و توانایی او بوده، و اولین سبب تکامل و توسعه کیفیتهای انسانی است.
- اسپینوزا میگوید: «انسان عاقل به زندگی فکر میکند نه به مرگ».
- زندگی معنایی جز آنچه خود انسان از طریق آشکار ساختن نیروهای خود، و زندگی بارور بدان میدهد ندارد.
- بالزاک میگوید: «بررسی منش با نیروهایی سروکار دارد که سبب انگیزش انساناند».
- در روند زندگی انسان خود را به دو طریق با جهان مربوط میسازد: 1- با بهدست آوردن و جذب اشیاء. 2- با ارتباط با مردم ( و خودش).
- باروری خصلتی است که در نهاد هر انسانی وجود دارد، مگر اینکه شخص دارای نقص فکری و عاطفی باشد.
- باروری عبارت است از درک خصوصیتهای بالقوه شخص به وسیله خود او و بهرهگیری از نیروهایش.
- قابلیت انسان در استفاده بارور از نیروهایش نشانگر توانایی و عدم این قابلیت نمایانگر ناتوانی او است.
- چون توانایی نباشد رابطه انسان با جهان به سمت میل به تسلط، و اعمال قدرت نسبت به دیگران منحرف میشود، گویی که مردم شیءاند نه انسان.
- انسان ناسالم نمیتواند واقعیت را آنطور که هست ببیند؛ و واقعیت را بهمنزله سمبل و بازتاب جهان درون خود میداند.
- یکی از تراژدیهای انسان این است که هرگز رشد «خود» او کامل نمیشود، حتی در بهترین شرایط نیز فقط قسمتی از نیروهای بالقوه او متجلی میشود. انسان همیشه قبل از اینکه تولد کامل یابد میمیرد.
- خوبی شخص عبارت است از عمل ذاتی مخصوص شخص که او را از دیگران مشخص میکند.
- کمتر کلمهای مانند کلمه «عشق» دارای مفهوم مبهم و سردرگم کننده است.
- با این که هر کس توانایی عشقورزی دارد، اما تحقق بخشیدن به آن یکی از دشوارترین کارها است.
- عناصر بنیادی عشق بارور عبارتند از توجه، مسئولیت، احترام و معرفت.
- توجه و مسئولیت دلالت بر این دارد که عشق فعالیت است نه شوری انفعالی که بر کسی مسلط شود، و نه یک احساس هیجانآمیز که شخص دچار آن گردد.
- عشق و تحمل رنج و زحمت جداییناپذیرند. شخص به چیزی عشق میورزد که برای آن زحمت بکشد، و برای چیزی زحمت میکشد که به آن عشق بورزد.
- مسئولیت وظیفهای نیست که از خارج به کسی تحمیل شده باشد، بلکه پاسخی به خواستهای است که شخص بدان علاقهمند است.
- عشقورزی بارور به کسی نشانه احساس توجه و مسئولیت به زندگی آن شخص چه از نظر فیزیکی و چه از لحاظ رشد و تکامل کلیه نیروهای انسانی وی میباشد.
- عشقورزی بارور به یک انسان یعنی ایجاد رابطه با جوهر انسانی و خود او به عنوان نماینده نوع بشر.
- توجه و مسئولیت عناصر متشکلهی عشق هستند، ولی بدون رعایت احترام و شناختن طرف مورد علاقه عشق تبدیل به تسلط و تملک میشود. احترام ترس و هراس نیست؛ ریشه کلمه Respect به معنای احترام کلمه لاتین Respicere یعنی نگاه کردن است! بنابراین احترام گذاشتن یعنی دیدن شخص همانگونه که هست و آگاهی از فردیت و ویژگیهای مخصوص او.
- اگر من بخواهم چیزی را درک کنم باید آن را همانطور که به اقتضای طبیعت خود وجود دارد ببینم.
- اگر بیننده بدون توجه به مجموع موضوع به یک جنبه آن نگاه کند، حتی همین یک جنبه مورد بررسی را هم درک نخواهد کرد.
- فعالیت، عشق و فکر بارور فقط زمانی میسر است که شخص، هر زمان که ضرورت ایجاب کند با خودش خلوت کند. توانایی گوش کردن به خود شرطی برای توانایی گوش کردن به دیگران است؛ محرم بودن با خود شرط لازم برای ایجاد رابطه با همنوعان میباشد.
- فرد قوی کسی است که «محبت، نجابت، عظمت روح واقعی دارد، در دادن متوقع گرفتن نیست، نمیخواهد که با مهربان بودن برتر شود».
-
«تقسیم کار»، به
اصطلاح ویلیام جیمز، که در آن شخص به
خانوادهاش عشق میورزد ولی احساسی به«بیگانه » ندارد نشانه عدم توانایی به عشقورزی
است.
- تایید و اثبات زندگی، شادی، رشد، آزادی شخص از توانایی او به عشقورزی نشأت میگیرد.
- خودخواهی و عشقبهخود نه تنها یک مفهوم نیستند بلکه نقطه مقابل هم میباشند. خودخواه خود را کم دوست دارد نه زیاد؛ و در حقیقت از خود بیزار است.
- گر چه شخص خودخواه توانایی عشقورزیدن به دیگران را ندارد، ولی توانایی عشق به خود را نیز فاقد است.
- انسان هرگز از تلاش برای تولید و آفرینش بازنایستاده است زیرا باروری منبع نیرو و قدرت و آزادی و شادکامی است.
- مردن تلخ است ولی مردن بدون زندگی کردن غیرقابل تحمل است.
- زوال شخصیت در پیری نشانه و مدرک شکست در داشتن زندگی بارور است.
- شادی وابسته به افزایش نیروی زندگی، شدت احساس و اندیشیدن بوده و ناشادی تابع کاهش این تواناییها و اعمال است.
- توانایی فکری و عاطفی ما نیز تحت نفوذ شادی و ناشادی است. تیزهوشی و میزان شدت احساس ما منوط به آن است. ناشادی تمام اعمال روانی ما را تضعیف و یا حتی فلج میکند و شادی سبب افزایش آنها میشود. احساس ذهنی شادبودن، اگر کیفیتی از رفاه کلی نباشد، چیزی جز یک توهم درباره یک احساس نبوده و هیچ گونه ربطی به شادی اصیل و واقعی ندارد.
- حرص و آز چاه بیانتهایی است و آسایش ناشی از ارضا آن سرابی بیش نیست.
- شادی مقصودیست که با باروری درونی شخص به دست میآید، نه موهبت خدادادی.
- کیفیت شادی و لذت یکیست؛ فرق آنها فقط در این است که لذت به یک عمل تنها مربوط است ولی شادی دلالت به تجربه لذت مداوم دارد؛ میتوان کلمه «لذتها» را، در جمع، به کار بریم ولی «شادی» همواره مفرد است.
- شادی نشان میدهد که انسان پاسخی برای هستی بشر پیدا کرده است: فعلیت بخشیدن به نیروهای بالقوه خود است که نتیجه آن حفظ منزلت شخص و در عین حال همراه دیگران بودن است. انسان با صرف انرژی خود نیروهای خویش را افزایش میدهد، «میسوزد بدون اینکه تحلیل رود».
- رهایی کامل از اندوه فقط به بهاء کنارهگیری کامل است؛ ولی در این حالت تجربه کردن شادی امکانپذیر نیست. پس متضاد شادی اندوه یا رنج نبوده بلکه افسردگی است که نتیجه سترونی درونی و غیرباروری است.
- انسان بدون ایمان بییار، بیامید و تا ژرفای هستی خود در ترس و هراس است.
- در حیطه روابط انسانی ایمان کیفیتی از دوستی و عشق پرمعنی است که صرفنظرکردنی نیست. «ایمان داشتن» به کسی به معنای اطمینان به قابلاعتمادبودن و تغییرناپذیری گرایشهای بنیادی و عمق شخصیت او است.
- فقط کسی میتواند به دیگران ایمان داشته باشد که به خود ایمان دارد، زیرا مطمئن است که در آینده نیز مانند امروز بوده و مثل امروز احساس و عمل خواهد کرد.
- آدمک کوکی نیازی به ایمان ندارد زیرا در او حیاتی نیست.
- ویرانگری محصول زندگی بلااستفاده است. آن دسته از شرایط فردی و اجتماعی که سد راه انرژی پیشبرنده زندگی هستند تولید ویرانگری میکنند که بهنوبه خود سرچشمه مظاهر مختلف شر است.
- سلامت روان، مانند سلامت تن، هدفی نیست که فرد با فشار و جبر خارجی بهطرف آن رانده شود، بلکه انگیزه آن در درون شخص بوده و جلوگیری از آن مستلزم نیروهای محیطی قوی است که علیه آن عمل کنند.
- تنها راه موفقیت در زندگی کردن به کار گرفتن نیروهای خود و مصرف کردن آن است.
- انسان تنها مقصد غایت است, و جز شخص خود وسیله و ابزار هیچکس و هیچچیز نیست.
- مقتضیاتی در زندگی وجود دارد که مردم را از تجربه کردن اراده آزاد خود باز داشته و جایی برای حکم اخلاقی باقی نمیگذارد.
- خرد و وجدان باارزشترین استعدادهای ما هستند که باید آنها را تکامل بخشیده و مورد استفاده قرار دهیم.
- قضاوت کردن دو معنی متفاوت دارد: قضاوت کردن یعنی به کار بردن کارکردهای فکری برای اثبات و پیشبینی؛ قضاوت کردن یعنی نشستن در مقام قضا و تبرئه یا محکوم کردن.
- درک وضعیت کسی به معنای اغماض از او نیست؛ بلکه بدینمعنی است که او را مانند خداوند متهم نکرده و مانند قاضی که برتر و والاتر از خود وی است مورد قضاوت قرار نمیدهند.
- حقیقتی که دریافتهایم، عقیدهای که به آن ایمان داریم با زور ناتوان و بیارزش نمیشود. خرد و توانایی اندیشیدن در سطوح دیگری هستند و زور یارای رد حقیقت نیست.
- انسان توانایی درک حقیقت و عشقورزی را دارد، اما اگر از طرف قدرت بالاتری تهدید شود، اگر درمانده و هراسان شود ذهن او نیز تحت تاثیر قرار گرفته و اعمالش منحرف و فلج خواهند شد.