- اینجا کودکی مشغول ساختن قلعهای شنی است. او قلعهای میسازد، از دیدنش لذت میبرد. بعد آن را خراب میکند و دوباره شروع به ساختن میکند. تاریخ جهان در اینجا به ثبت رسیده و رویدادهای مهم در این محل به وقوع پیوسته است. در اینجا زندگی مثل دیگ جادوگران در جوشوخروش بوده، در اینجاست که وزش باد، زمانه را به نوسان درمیآورد. تاریخ ساخته و باز خراب میشود. ما با جادو میآییم و با فریب میرویم. همواره چیزی در کمین نشسته است تا جای ما را عوض کند. زیر پای ما سفت و محکم نیست. حتی روی شن هم نایستادهایم. ما خودِ شن هستیم.
صحبتهایش باعث شد که بترسم. وحشتم فقط از جملات او نبود. لحن پرحرارتش هم مرا میترساند.
او ادامه داد:
- از چنگ زمان نمیشود گریخت. ما میتوانیم خود را از دست شاهان و قیصران و حتی شاید دید خدا هم پنهان کنیم. ولی پنهان شدن از زمان غیرممکن است. زمان همه جا هست زیرا همه چیز را زمان تعیین میکند.
سرم را جدی تکان دادم ولی انگار پدر سخنرانی خود را درباره انهدام زمان تازه شروع کرده بود.
- هانس توماس، زمان جایی نمیرود، تیکتیک هم نمیکند. این ما هستیم که میرویم و این ساعت ماست که تیکتیک میکند. زمان آرام و بیپایان همانند طلوع خورشید از مشرق و غروبش از مغرب تاریخ را میبلعد. زمان تمدنهای بزرگ را نابود میکند و خاطرات قدیمی را به کام خود میکشد. به همین خاطر است که میگویند: